تجربه ی من

معشوقه از "نزار قبانی"

دیگرتمام شد،تو معشوقه ام شدی به تمام سلول هایم وارد شدی مثل دکمه ای در جا دکمه ای و گوشواره ای در گوش زن اسپانیولی . از امروز دیگر دلیلی نداری که من پادشاهی غیر دموکراتم ، من درمقام عشق، قوانینم را می سازم و به تنهایی حکومت می کنم. مگر برگ برای روییدن از کسی اجازه میگیرد؟ یا جنین، برای زاده شدن از مادر؟ نزار قبانی ...
30 مهر 1391

گل مارگریت از "نزار قبانی"

معشوقه ام باش و چیزی نگو با من درباره شریعت عشق ، سخن ساز نکن عشق من به تو شریعتیست که می نویسمش و اجرا یش می کنم اما تو... آموختمت که گل مارگریت شوی و بر بازوهایم بخوابی و بگذاری تا حکومت کنم و کار تو فقط این باشد که تا ابد معشوقه ام باشی... نزار قبانی ...
30 مهر 1391

لبهایت از "نزار قبانی"

پیش از ورود من به سرزمین دهانت لبهایت گلی از سنگ بودند جامی خالی از شراب دو جزیره منجمد، در اقیانوس شمالی... روزی که به دیار دهانت آمدم همه مردم شهر به پیشوازم آمدند تا مرا با گلاب بشویند و زیر پاهایم قالیچه قرمز پهن کنند تا با شاهزاده خانم بیعت کنم! نزار قبانی ...
30 مهر 1391

از "رویا زرین"

دوستش می دارم . لبخندش را فریبی نه که هدیه ای می انگارم من همه ی سنگهایش را پرستیده ام و آتش و آب و خاکش را من آفتابش را پوشیده ام و عصاره ی ماهتابش را پیاله پیاله نوشیده ام دوستش می دارم زمینی که تو روی آن راه می روی .... رویا زرین ...
29 مهر 1391

از "ایلناز حقوقی"

قرار هست خداگریه را ز ما بکَند   ـ مگر که وصله ی نا جور را خدا بکَند   قرار هستبیایی و سقف چکه کند   و سیل خانه اندوه را ز جا بکَند   قرار هست کهطوفان شوی و سر برسی   ـ مگر که فاصله را از زمین بلا بکَند   خدا کند کهبهار آفت دلم باشد   و میوه میوه ی غم را ز شاخه ها بکَند   ... و از طراوت لبخند جامه میدوزم   قرار هست خدا گریه را ز ما بکَند ...   ایلناز حقوقی ...
27 مهر 1391

از "عمران صلاحی"

فریاد نمی زنم            نزدیک تر می آیم                          تا صدایم را بشنوی ... عمران صلاحی ...
27 مهر 1391

می جویمت از " قیصر امین پور"

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را می جویمت چنانکه لب تشنه آب را محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آفتاب را بی تابم آنچنانکه درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را حتی اگر نباشی ، می آفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را .... قیصر امین پور ...
27 مهر 1391

با توام... از "قیصر امین پور"

با توام ای لنگر تسکین ! ای تکانهای دل ! ای آرامش ساحل ! با توام ای نور ! ای منشور ! ای تمام طیفهای آفتابی ! ای کبود ِ ارغوانی ! ای بنفشابی ! با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین ! با توام ای شادی غمگین ! با توام ای غم ! غم مبهم ! ای نمی دانم ! هر چه هستی باش ! اما کاش... نه ، جز اینم آرزویی نیست : هر چه هستی باش ! اما باش! قیصر امین پور ...
26 مهر 1391

از " گراناز موسوی"

  حالا عصر استو از بتونه‌كردن روزها به خانه می‌آیم   و بودنت بوته‌ای است   كه به زندگی سنجاقک اضافهمی‌شود   تا مرگ روی زندگی ناچیز شب‌پرهنیفتاده   بیا     تا كنار این‌همه گیاه وزمین و آدم   تنها نمانم   این‌جا   اگرچه انتظار را با آهی كهپشت پنجره‌هاست   می‌كشیم و تمام می‌شویم   بیا   مثل آسمانی كه یک عمر رویبام ایستاده   آخرین حرفم   نشستن كنار توست .   گراناز موسوی ...
26 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد